دياناديانا، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

دیانای مامان و بابا

عروسک من

دخمل ناز مامان عشق مامان هستی مامان من هر روز وقتی تورو میزارم مهد برات آیت الکرسی می خونم تا فرشته ها مواظبت باشن البته برا بابایی هم میخونمش عروسک قشنگم فقط ازت می خوام من و بابایی رو یادت نره. بزرگ شدی, خانوم شدی, ازمون دور نشی. تصور روزی که برات خسته کننده و دست و پاگیر بشیم برام سخته اون روز دور نیست که تو بزرگ می شی ,مدرسه میری ,دانشگاه میری, ازدواج میکنی ومن تنها میشم حتما خیلی گریه می کنم ولی فقط خوشبختی تو برام مهمه تو تیکه ارزشمند روح من و بابا هستی که پرو بال گرفته می خواد جدا از آشیونش پرواز کنه پس پرنده کوچولوی من پرواز کن , اوج بگیر از لونه دور شو, ولی از قلب من هرگز تا زنده ام مواظبت هستم تا...
30 خرداد 1390

روز پدر

عزيزكم دخمل ناز مامان تصور يك ثانيه دور از تو دهشتناكترين كابوس زندگيمه روز پدر امسال پيش مادر بزرگ ها وپدر بزرگ هات بوديم ودر لحظه رمانتيك كادوي روز پدر تو خواب  بودي عزيزم برا بابايي يك كيف مدارك داده بودم دوستم باچرم بدوزه فكر كنم خوشش اومد ديشب بابايي سر يه مسئله عصباني شد و بلند صحبت كرد تو بلافاصله پرسيدي:بابايي با مامان دوستي؟ بابات گفت: آره تو گفتي:با مامان دعوا كردي؟ خداييش به جاي ناراحتي كلي خنديدم ماه مامانيييييييي ...
28 خرداد 1390

سفر به مشهد وديار مادري

عزيرم هفته گذشته رفتيم مشهد وخيلي خوش گذشت. بهترين قسمتش زيارت امام رضا بود تو پرواز برگشت همش بلند بلند داد مي زدي:چرا خاله (همون مهماندار)غذا نمياره آخرش هم خوابت برد وكفشاي كوچولوت تو هواپيما زير صندلي جاموند!!!!!!! رفتيم باغ انگور بابا عزيز  با بهاره جون و خاله جون و تو حسابي انگور و زرد آلو نشسته خوردي!!!!!!!! بابا عزيز هم تورو گذاشت تو فرغون وتا خود باغ تو رو برد. خيلي باحال بود تو همش غر ميزدي كه ميترسي و مي افتي واز اين جور حرفها........... ...
28 خرداد 1390

کنسلی سفر

سلام دخمل نازم اینهمه خوشحال بودیم داریم میریم وطن ولی ظاهرا در طالع این هفته ما دیدار دیار مادری قسمت نبود خیلی دلمون گرفت ولی چه می شود کرد دیروز با تو رفتیم مراسم سفره حضرت ابولفضل خونه دوست بابایی مراسم معنوی بود وتو نمیذاشتی من گریه کنم همش حواست به من بود مبادا گریه کنم راستی امروز کلی وسیله نقاشی فرستادم مهدخانوم مربیت هر روز نقاشی های قشنگ وکودکانه تورو برامون میفرسته راستی صبح که از خواب بیدار شدی بهت شیر موز گردو دادم وتو هم منوصدا زدی میگی مامان همش آشغالای تو شیشه میره تو دهنم منم باخنده بهت گفتم اینا آشغال نیست گردو و موزه ...
7 خرداد 1390

وطن

عزیزکم امروز یک دفعه تصمیم گرفتیم هفته دیگرو بریم ÷یش ÷در جون و مادر جون هات واییییییییی من خوشحالم توهم همش گیر میدی بریم ÷یش دینا(دختر عموی گرامی) حالا داریم میریم وطن ددر دودوررر من خوشحالم ولی هنوز نرفته مثل مادر جونت از اینکه می خوایم زود بر گردیم ناراحتم. با قلب کوچیکت با دل مهربون نازت برا مامان بابا دعا کن بزرگ شدی میگم برای چی دعا کردی می بوسمت همه هستی من فدای گوشه چشم تو مهر بانترینم ...
4 خرداد 1390

روز مادر

سلام عزيزم امروز روز مادر است ومن از مادر خودم دورم كه ببوسمش وبهش تبريك بگم حالا تورو ميبوسم مرسي ماماني كه بهم تبريك ميگي روز زن شد وبراي ان امين بار باباي تو مثلا يادش رفته ولي احتمالا از اين كارا خوشش نمياد راستشو بخاي من واقعن واقعن  از دستش دلخور ميشم كي بشه تو بزرگ شي برام هديه روز مادر بياري تامن عقده اي نشم ...
3 خرداد 1390